اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)
کاش میشد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و به پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمیخواستم علت دلواپسی
حضرت زینب کبری شوم... انگار شدم
من در این خانه تو در خانه خولی ...تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
کاش میشد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر پیرهنی برداری
علی اکبر لطیفیان
*******************
اینان که حرف بیعت با یار میزنند
آخر میان کوچه مرا دار میزنند
اینجا میا که مردم مهمان نوازشان
طفل تو را به لحظه دیدار میزنند
این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست
یعنی کسی که باشد عزادار میزنند
دیدم برای آمدنت روی اُشتران
چندین هزار نیزه فقط بار میزنند
اینجا برای کشتن طفل سه ساله ات
هر لحظه حرف سیلی و مسمار میزنند
فتوای: خون نسل علی شد حلال را
هر شب به روی مأذنه ها جار میزنند
آقا نیا که آخرش این شور چشم ها
تیری به صحن چشم علمدار میزنند
سر بسته گویمت که پریشان زینبم
حرف از اسیر کوچه و بازار میزنند
می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین
پائین پای نیزه ی تو زار میزنند
این کوفه آخرش به تو نیرنگ میزند
حتی به رأس اصغر تو سنگ میزنند
مهدی نظری
*******************
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
به گمانم که نمی بینمت و می میرم
اشک من با شرر خنده هماهنگ شده
دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند
که نگاهش به تماشای شما تنگ شده
دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند
حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده
محمد سهرابی
*******************
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
دل من منتظر روی حبیب است هنوز
ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
قول مردانه ی این خطه عجیب است هنوز
کوفه هر گوشه ی خود رنگ خوارج دارد
خاک این شهر پراز مکر و فریب است هنوز
ناله ای گنگ میان دل نخلستان است
وعلی در همه ی شهر غریب است هنوز
از همان کودکیم نذر شما بودم من
قاصدک مثل فدیم است نجیب است هنوز
تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز...
محسن کاویانی
*******************
كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين
كوفه بر بغض علي اقرار دارد يا حسين
كوچه هاي كوفه همرنگ مدينه گشته اند
دربهاي بسته چون ديوار دارد يا حسين
موقع افطار هم كوفه به من آبي نداد
سفره اي خشكيده در افطار دارد يا حسين
كاش من مهمان يك قوم مسيحي مي شدم
كوفه رسمي بدتر از كفار دارد يا حسين
در ميان كوچه مي گردم دعايت مي كنم
مسلم تو ديده اي خونبار دارد يا حسين
تا كه حج تو شكست از من لب و دندان شكست
كوچه گرد كوفه حالي زار دارد ياحسين
دست كوفه از علي كوتاه مانده حاليا
با علي اكبر تو كار دارد يا حسين
کاش با ام البنین می ماند در خانه رباب
شهر کوفه حرمله بسیار دارد یا حسین
او فقط تیر سه پردر ذبح صیدش می زند
در شکارش شیوه ای قهار دارد یا حسین
نیزه های حمل سر را هم سفارش داده اند
راس پاکت قصه ای دشوار دارد یا حسین
کوفه آغاز مصیبتهای زینب می شود
گریه ها در کوچه و بازار دارد یا حسین
جواد حیدری
*******************
آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت
تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود
آن زائري که همره خود عطر سيب داشت
وقت عبور از صف آهنگران شهر
بر روي لب ترنم أمن يجيب داشت
با ديدن سه شعبه و سر نيزه هايشان
ديگر خبر ز روضهی شيب الخضيب داشت
مجنون و سر سپردهی مولاي خويش بود
يعني تنش براي جراحت شكيب داشت
دارالإماره تشنهی خون شهيد بود
آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
پيوست عاقبت سر او با سر امام
در كاروان كرب و بلا هم نصيب داشت
یوسف رحیمی
*******************
چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه
کاش برگردی ازاین راه ونیایی کوفه
درشب عیدخضابی بکنم مستحب است
بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه
بین یک کوچه باریک گرفتار شدم
کرده برپا چو مدینه چه عزایی کوفه
وای اگر آیه قرآن وسط راه افتد
وای آن هم وسط راه چه جایی کوفه
نگذارم که شود حج تو بی قربانی
بین بازار به پا کرده منایی کوفه
گر به جسم پدر تو نرسیده دستش
می کند با تن من عقده گشایی کوفه
موی آشفته من تحفه بازار شده
زده بر موی سرم دست گدایی کوفه
فکر زینب کن و تادیر نگشته برگرد
آسمانش بدهد بوی جدایی کوفه
صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند
بر کماندار دهد قدر و بهایی کوفه
هرکه قب قب بزندجایزه اش بیشتراست
حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه
شرط بستند سر چشم علمدار حرم
صحبت ضرب عموداست به جایی کوفه
زیر چادر گره مقنعه را محکم کن
که ندارد به خدا شرم و حیایی کوفه
قاسم نعمتی
*******************
اين خلق نابكار به ما پشت پا زدند
در ابتداي راه، حقيرانه جا زدند
ما را به چند كيسه ي درهم فروختند
مولا ميا به كوفه،كه قيد تو را زدند
از پشت بام بر سر اين پيك نامه بر
با خنده سنگ هاي زمخت جفا زدند
هرسنگشان دقيق به لب مي خورد حسين
از آن هزار سنگ،يكي را خطا زدند
آن هم كه خورد گوشه ي پيشانيم،ولي
با قصد امتحان به جبين شما زدند
افتادم از بلندي و غضروف هاي من
با لحن جانگداز، شما را صدا زدند
اما سه هفته بعد شنيدم ز روي دار
طبل شروع غائله ي كربلا زدند
وحید قاسمی
*******************
شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت
بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت
در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي
عابر دلخسته جز تنهائيش ياور نداشت
بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي
نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت
سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند
نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت
روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود
سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت
سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش
جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت
دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت
خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت
یوسف رحیمی
موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت مسلم (ع) مهدی وحیدی